...و خدایی که در این نزدیکی است
خانه ای ساختیم سایه بانش همه عشق زیر پا فرش غرور
و حصارش همه تکرار صفا ما در این جمع لطیف لطف و دیدار تو را می طلبیم
در بهار عشق تو شکفتم و بر دل خسته ی خویش مکرر حدیث عشق تو خواندم و بر صفحه ی ضمیر دل رخسار عشق تو دیدم
در غلامی عشق جز گفتار نیست کار ما گفتار ما را یار نیست
میان جمعم من، ولی دلم تنهاست
لبم چو گل خندان،دو دیده ام دریاست
لبم از برون خندد،دلم از درون گرید
ز برق چشمانم،نشان غم پیداست
چگونه می خندد گلی که پژمرده
دل من است آن گل که از جفا مرده
ز من چه میپرسی که از چه مینالم
همیشه میگرید دلی که افسرده
یک شب خیال چشم تو دیدیم ما به خواب
زان شب دگر به چشم ندیدیم خواب را
عشق را باختن یک زخم کاری است
عشق تو خورشیدی است که فقط یک بار در آسمان عمرم طلوع میکند
عزیزان منتظر باشید